کد مطلب:225172 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:228

بیان احسان امین و مأمون در حق برامکه و پیش آوردن و ترقی پاره ایشان
در اكرام الناس مسطور است كه بعد از مرگ هارون و جلوس محمد امین و مخاصمه میان امین و مأمون و شورش ممالك هارونیه و وزارت فضل بن سهل ملقب به ذی الریاستین به توسط جعفر برمكی در خدمت مأمون در این هنگام به اشارت فضل بن سهل جماعت برامكه آرام و ساكن جانب مأمون گرفتند و در خدمت مأمون رونق یافتند و فضل و برادرش حسن بن فضل در كار ایشان مبالغتها و مساعدتها كردند و وسایل عدیده برانگیخته و پاس حقوق دیرین را بگذاشتند مأمون برمكیان را بسی بنواخت و خلاع فاخره و انعام بسیار مبذول نمود و به مراتب عالیه برآورد و چون كار امین به پایان كشید و مأمون به بغداد آمد اقارب و مربیان خود را نیك بنواخت و تواضع بسیار كرد و حقوق خدمت ایشان را رعایت فرمود و در حفظ مراتب برامكه فروگذار نفرمود . املاك آنها را به خودشان بازگردانید و عباس بن فضل بن یحیی در روزگار جوانی به سرای جاودانی شتافت و دیگر جماعت برمكیان در عیش و نوش اندر شدند .

عبدالله بن عباس گوید چون مأمون در بغداد متمكن شد فضل بن سهل وزیر مأمون



[ صفحه 93]



عباس بن فضل و محمد بن یحیی را در خدمت مأمون بسی یاد كرده و اوصاف ایشان بر شمرده بود چون در خدمت مأمون درآمدند بر لطف گفتار و حسن كردار و كمال هنرمندی ایشان عشق گرفت ، فرزندان جعفر بن یحیی را كه به تازه بالیده و به عرصه رسیده بودند نزد مأمون آوردند ، مأمون هفت هشت تن جوانان نورس قابل مستعد را بدید سخت مسرور و مبتهج گشت و ایشان را به انعام و احسان وافر نوازش كرد و همه را در زمره ی مقربان آستان و ندیمان خاص اختصاص داد و از جمله ایشان عبدالله بن یحیی را مقرب تر ساخت در آن روزگار هارون را دختری فاطمه نام بود و او را كنیزكی در نهایت صباحت و طراوت و ظرافت و لطافت و زدوده مری و ستوده روی بود فاطمه آن كنیز را به محمد امین برادرش بخشیده بود ، امین چنان شیفته آن گوهر مكین بود كه ساعت بی او قرار نتوانست و لحظه او را از خود دور نتوانست داشت چون مأمون جواهر و خزانه رشید را عرض می دید گوهری نامدار را كه می دانست ندید گفت فلان گوهر كه در صفحه جهان مانند نداشت چه شد اتفاقا چنان شده بود كه فاطمه دختر یحیی در زمان مأمون به خانه خود آمد و سخت غمناك و افسرده دل بود . آن كنیز در خلوتی بدو آمد و برای تسلی او آن گوهر را بدو داد و گفت این چنین گوهر نفیسی مانند چون تو اختر عفیفی را سزد فاطمه از آن دختر بسی منت پذیرفت و با او گفت وارث این گوهر مأمون است و مأمون درباره ما آن مهربانی فرمود كه هیچ پدری و مادری در حق فرزند خویش نكند آن كنیزك بترسید و گفت ای بانوی بزرگ اگر مأمون این گوهر را به بیند و بداند دیگر گوهرها از من طلب نماید و آنچه دارم از من بستاند فاطمه گفت مأمون از آن بالاتر است كه بدین چیزها نظر اندازد و من دانم به واسطه من چنین نكند و از جانب او آسوده باش كه هرگز به تو آسیبی نرساند هر چه در جمله ی بغداد است نزد همت او به یك حبه مساوی است پس فاطمه آن جوهر را بدست عبدالله بن یحیی داده به خدمت مأمون فرستاد مأمون عبدالله را تعظیم و تكریم كرد و بر دست او بوسه داد و فاطمه را اصلات گرانمایه فرستاد و آن كنیزك را امان داد و عزت عبدالله بن یحیی افزوده شد و چندان ایشان را



[ صفحه 94]



بنواخت كه محنتهای بر گذشته فراموش كردند و در ایام دولت مأمون از برامكه هر كس بود برفاه حال بر آسودند و مأمون الرشید موسی بن یحیی را امارت مدینه طیبه داد و محمد بن یحیی را ولایت بصره بخشید و عباس بن فضل را امارت خراسان عنایت كرد و ایشان چنان زندگانی كردند كه نام گذشتگان را زنده ساختند و به حسن اخلاق و سیر عباس بن فضل آشفتگی خراسان فرونشست و مردمان فراهم و مدینه مكرمه كه سالی چند درهم شده و سادات و فضلاء و علماء و بزرگان آن سامان پراكنده و پریشان شده بودند از یمن رفتار موسی بن یحیی دیگرباره گرد آمدند و اشرار را پراكنده و تباه ساخت و بزرگ و كوچك را به انواع احسان برخوردار كرد و آن ولایت معمور و آبادان شد و چون اخبار مدینه به عرض مأمون رسید و مأمون از حیثیت آن ناحیت مدتی پریشان خیال بود بسیار خرسند گشت و موسی بن یحیی را انعام و تحسین بسیار فرستاد.

سیار بن معرف گوید عباس بن یحیی در خراسان وفات كرد و موسی بن یحیی در كار مدینه طیبه نظر انداخت و جنازه عباس بن یحیی را از خراسان به بغداد آوردند اگر چه كم روزگار بود اما كارهای بزرگ نموده و نسخه مرقومه فضل بن سهل كه از جمله دست پروردگان یحیی بود و در طلب برمكیان به بغداد فرستاد به این صورت است «بسم الله الرحمن الرحیم حفظكم الله من بیتی به حق خلیفة الامام المأمون امیرالمؤمنین اعزالله انصاره پوشیده نیست كه عنایت من در حق شما كه فرزندان بزرگ من هستید و حق تربیت شما و جد شما و پدران شما درباره من پنهان نیست اگر حق نعمتهای گوناگون در باب من نبودی و همان سخاوتها و بزرگیها و خلعتها كه آن وزیر زادگان منظور داشته اند و من به حكایت بشنیده ام مرا واجب بودی كه رعایت چنین مردم عالی همت و رعایت حق اسلاف ایشان را از دست نگذارم خاصه كه آن پیر بزرگوار محتشم را درباره من حقوق فراوان بود و او مرا بپرورد و پدریها در تربیت من بفرمود و در تهذیب و تأدیب من رنج برد كه هیچكس با فرزند خود تحمل نكند و چون حال بر این جمله باشد بپاره اشارات حاجت نمی رود عنایت من در حق شماها



[ صفحه 95]



كه فرزندان پیر مخدوم من هستید بسیار است و شما خود بدانید امیرالمؤمنین مأمون بن هارون اعزالله انصاره تمام خراسان را صافی گردانید و امراء و سرداران خود را در هر شهر و ولایت برگماشت و اینكه آهنگ عراق فرمود یقین است كه این خلیفتی بهره امام مأمون است و عنقریب دست قدرت او بر همه جهان گشاده خواهد شد و مخالفان خود را باقی نخواهد گذاشت ، با همه خویشاوندان و نزدیكان و فرزندان مژده برسانید و تقصیر را مجال ندهند و من جمله ضیاع و عقار و املاك شما را از بندگان خلافت توقیع بستده ام باید كه شما بی تقصیر و تغافل به درگاه آئید تا من جهد كنم و از خدای تعالی توفیق طلبم بر گذاردن حقوق پدر و جد شما» ، چون این مكتوب به عباس بن فضل برمكی و فرزندان یحیی رسید از بیم و هراس بیرون آمدند و جوانان دیگر را با خود یار كردند و به درگاه مأمون برفتند و نوازش و مراحم بسیار یافتند و فضل بن سهل حق نعمت یحیی را در رعایت فرزندان و بازماندگان او مرعی ساخت و حرمت و حشمت ایشان را چنان نگاه بداشت كه برادری اعیانی را سزد بزرگان روزگار او را بسی ستایش كردند چه هر كس با برمكیان محبت كردی محبوب خلق شدی .